آیینی
درگورهای کوچک بی نام
آلاله های زرد افتاده است
بر دست و پای مادری خاموش
ماری به قصدِ درد افتاده است
مادر شدن تاریخِ تلخی داشت
در لابلای غیرتی مسموم
خاک از سر و روی پدر می ریخت
از دفنِ دختربچه ای معصوم
شب بود و شب بود و نمی شد صبح
از گورها فریاد بر می خاست
هر کودکی تاوانِ خونش را
از زورِ دستان پدر می خواست
اما قرار آسمان این شد
باران به روی دشت بگذارد
گرد و غبار زن شدن ها را
از چهره های زرد بردارد
بر شانه های خسته ی مردی
خورشیدی از چشم خدا سر زد
تاجی که بر فرق پسر می رفت
بر قامـتِ والـای دختــــر زد
وقتی که نور از آسمان برخاست
برق از نگاه دختران برخاست
از حجله های کوچک معصوم
آواز شادی ناگهان برخاست
با کوله باری از تبسم ها
پیغمبری از کوه می آید
تا بشکند تابووی مردی را
جنگ آوری نستوه می آید
در کوله بارش دختری دلخواه
سر می زند از شانه هایش ماه
وقتی درون خانه می زاید
فرزند خود را مادری آگاه
لولاک لما فاطمه لولاک
هرگز نمی رویید گل بر خاک
هرگز نمی تابید خورشیدی
بر ظلمت گسترده ی افلاک
تا آمدی عشق آمد و مادر
تا آمدی نور آمد و کوثر
پایان شیرینی رقم خورد و
گل کرد بر قلب پدر ،دختر
علی حسین جمالی “رازِک “
۹۸/۱/۱۳
*به مناسبت مبعث پیامبر گرامی اسلام *
گرامی داشت مقام والای زن
آخرین شعر سپید