آیینی عاشورایی
گفتی که مارایتُ بجز عشق ! عشق! شور
گفتی که مارایتُ بجز جشن! جشن ! سور
یعنی لبی که بر لب آب آمد و نخُورد
مشکی که تشنه بر سر آب آمد و نبُرد
یعنی قمر به روی قمر کائنات ریخت
خورشید را به پهنه ی شطِّ فرات ریخت
مردی که از سلاله سیب آمده است را
قبله نمای، حضرتِ قرآن بدست را
از شیرخوار نعره شیر ژیان کشید
تصویر ماه را به دل آسمان کشید
مردانِ آهنینِ پرستو سرشت را
همسایگانِ خیمه نشینِ بهشت را
گویی دری به باغ شهادت گشوده اند
راهی به سوی صبحِ قیامت گشوده اند
عصری که خون به پهنه هامون کشیده شد
ســــــرهای سربلندِ حقیقت بریده شد
بر نیزه سر نبود و سراسر امید بود
باقی همه ستاره و یک تن شهید بود
هفتاد سر به جانب هفت آســمان بلند
خورشید و ماه سر زده از امتحان بلند
ماهی که در خرابه ی شب،اعتکاف کرد
آسیمه سر به دورِ سرِ تو طــواف کرد
آن بوسه ای که چوب به لب های آب زد
سیلی شد و دست به این انقلاب زد
زیباترین حماســه ی تاریخ،در دمشق
گفتی که مارایتُ بجز عشق!عشق! عشق!
رازک
آخرین شعر سپید