آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

آیینی ۱

زیـبـا رخِ چـهـره کرده پنـهـان
خود در پــس ابــرهــای تـیــره
امـروز که روزِ خـودنـمـاییست
بـنـگـر تو به چـشـم هـای خیره

شـایـد کـه ز وام چـشمِ مـسـتـت
دل هـای فـقـیـر جـان بـگـیـرند
شـایـد کـه نـشـان خـانـه ات را
از وسـعــتِ آسـمـان بـگـیـرنـد

خورشید وشی که کرده تسخـیر
دل هـای مشـوّش و پـریــشـان
وقـت است طـلـوع قـبـله گاهـی
زیرا که غـروب کـرده انـسـان

شـب را کـه ستــاره می شمارد
از هـجـرِ تـو ای نــقـاب بــر رو
دریاب که عـشق مانـده در گِـل
در سـیــرتِ مــردمــانِ نـیـکــو

سهـل اسـت اگـر بگویـمـت آب
اندیشه ی تـشـنـگـان تو هـسـتی
زیـبـاسـت بگـویـمـت که باران
سرمایه ی آسـمـان تـو هـسـتـی

گـل هـای تــمـامِ گــلـسِـتـان هـا
از شـبـنـم چـشـمِ دلــربــایــت
مـسـتـنـد ولی، دو چـشـم نـرگس
در حــســرتِ روی آشـنـایــت

آغوش زمان کجاست ای عشق
این لحظه که در بَرش تو هستی
خواهــم که بـنـوشـم آن شرابـی
یک جرعه که ساغرش تو هستی

ای کـاش زمـیـن به من بـگـوید
اکــنـون بـه کـدام مـنـزلـی تـو؟
یــا فـکــر کـــدام بــیـــنـوایـی
در حـلِّ کــدام مـشـکــلـی تـو؟

در حـال عـبـادتـی بـه مــسـجـد ؟
یـا سـاکـن خــیـمـه در بـیـابـان؟
یا در خم کـوچـه ای بـه راهـی ؟
یـا زائـر قــبــر مـادر، ای جـان؟

ای آن که زمـین به جای پایـت
مـی بــالـَـد و افــتــخـار دارد
هر جمعـه که می رسد جهـانی
از لـطـفِ تـو ا نـــتـظـار دارد

ذرّات هـوا و خـاک و آتــش
درخواهش لحظه ایست مُبهم
گـویـی کـه زمـیـن به آب گوید
بـرخـیـز کـه تـا شـویـم تـوأم

زیرا که ز کعبه بوی عـطـرَش
می آیـد و می دهـد بـه مـا حِسّ
هی از دل خاک می دمـد گُـل
از شـبـنـم چـشـم پـاکِ نـرگـس

مـن مـی شـنـوم به گـوش جانـم
فـریـاد بـلـنــــــدِ کـهـکـشـان را
در غـیـبـتِ آفـتــــاب بــیــنــم
دریـوزگـیِ سـتـــــــارگـان را

دراین همه سوزو خواهشی چند
از عـالـَم زنـده می تـوان دیـد
رخساره ای از شکـسته حالی
کـزحاجـتِ خویش گشته نومید

در عالم خسـتـه ای که از ظلم
بـیـچاره و مانده ای به بند است
گـلـدسـتـه ی مـسـجـدی دعا گـو
رو کرده به سوی حق بلند است

آن مـسـجـد مهـربـان کـه بـیـنی
دستـش هـمه سوی آسمان است
مـیـعـادگـهِ امـیـد خـلـق اســت
این مـسجـد پاک جـمکـران است

ای عـشـق بـیـا کـه خـلـق عالم
در حـسرتِ لحظه ای ” تو” ماندند
خـود را بـه امـیـدِ دیـدن تـو
هـرجا که نـظـر کنی کـشانـدند

ای عـشـق بیا که گـشـتـه فرزند
از مـادرِ خـویـش نـیـز بـیـزار
از دوریِ رویِ تــابـنـــاکـت
رو کـرده بـه مـا گـنـاهِ بـسـیــار

کـی مـی شـود ای امـیدِ جان ها
مـا از پـی لـشـکــرت بـرانـیـم
چون احـمـد مـصـطـفـی بـیـایی
تـا پـشـتِ سـرت نـمـاز خـوانـیم

ای دیده ی عرشـــــیان برویت
” رازِک ” شده مستِ گفتگویت
ای یوســـــــف من ، در آرزویم
پیـــراهنی از شمــیـــــــم بویت

” رازِک ”
قم آبان ۸۱

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند