آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

سپید ۱۳

اخم هایِ سیاه و سفید پدرم
گل هایِ لالایی مادرم

آن حوضی که پدر تندیسش را ساخت
تا تَن ماهی را به آن بسپارد.
جای چشم های مادرم رویِ سوزنِ چرخ خیاطی
انگشت هایش که توی تنور برشته میشد.
و شب ها…
نورِ فانوسی که با سایه ی مدادم
مشقایم را خط می زد.
لحافی که از ترس گرگ ، به آن پناه می بردیم .
صدای خروسی که خوابِ کودکانه ی
ما را به صبح پیوند می زد.
و  پارسِ سگ هایی که
آسودگی را به خانه ها هدیه می داد.
بوی خاکی که
از سخاوت باران به مشام ها می رسید
صدای شُرشُر ناودانها از سقف های گِلی
شکوهِ  باران را به نمایش می گذاشت.
میش های قهوه ای پدر بزرگم که
شیرهایشان سفید بود و بره هایشان بازیگوش.
بزهایی که از گله می آمدند و
هنگام مغرب گرسنگی را از بیابان به خانه می آوردند.
صدایِ مرغ کرچی که
نمی دانست بزاید یا جوجه بیاورد.
تخم مرغ های آغشته به پرَ.
علف هایی که کمربند پدرم را قلقلک می دادند.
گندمزار آغشته به مار. آغشته به لانه ی پرندگان.
الاغ هایی که دو پشته از طلوع خرمن نان میآوردند.
و باز خانه …
و تمام اشکال هندسیِ
تویِ کتابم که
با سوسوی فانوس هایِ مضطرب جان می گرفتند.
فضایی که لبریزِ نفس کشیدن بود
و……
و هزاران خاطره ی ریز و درشت
چه زود گذشت
چه بیصدا سپری شد.
چه دردناک است که از زندگی به دامن مرگ گریخته ایم.
و از مرگ به بدی یاد می کنیم.

 

 

 

” رازک “

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند