سپید ۲۳
آخ !
آمپول هوایی که پروازم داد
بر بال دفتری …به سمت دفتری
تا خانه ام در زمینی به وسعتِ هیچ ، اصلا هیچ …
هق ! هق هق
پشت شانه ای که موهایت را تکان داد
چه شوره زاریست چهره ات، بعد از پَر وا کردنم از عشق،
خودم را برایت از چشم ….!
بی حرفِ اضافه …
حس !
من به الفبا دادمت ،آرام !
قد کشیدی درخت …گریه کردی انار !
لبخند زدی سیب …لب وا کردی گُل !
سبدهای رنگی دور و برت پر شدند از قلب ،
قلب من ممتد شد جیییییغ…
آه
خورده هایم را زیرِ تیرِ آه هِن ها ،جمع کن
به لب های ترک خوردۀ انگور،
که گریه اش کردی !
گریه ام کن ! حسابی زرد …
و بدرقه ام کن
به سمت دفتری که خانه ام
در زمینی به وسعتِ هیچ ،….اصلا هیچ !!!
“رازک”
آخرین شعر سپید