سپید ۲۵
برف برکوهان کوه ها نشسته…
و قله ها ، شترانِ آبستنی
که به مکه می روند…
مسیر شب کوتاه ست
و ستاره پیاده به خانه باز می گردد. .. .
طلوع ، هرچند به نام ِخورشید
اما آغازِ توست…
فردا می رسد با زنبیلی از بهار،
شکوفه ها را پارو کن…
اما خزندگان زمین، پر از عصای دوسر
آغوش گشوده اند تا نیل !
شاید
هُ
ب
و
ط
ی دیگر
بهشتی متروکه به دنبال دارد
و سیبی کال!
اصلا آسمان حالش خوب نیست!
از زمانی که مسافرانش به زمین نشستند
دو مسافرِ سرگردان!
چهار مسافر و همینطور مسافر…
چقدر گندم ها نافرمانند…
در سرزمینِ مادری اشان و در خوابِ پادشاه…
خوشه های لاغرِ گاو !
“رازِک “
آخرین شعر سپید