سپید ۹
ستاره ها نعش مرا به خورشید می برند
در عبورم
سیاه چاله ها شیون می کنند
تابستان لجباز، بدرقه ام می کند
تیر برافروخته
مرداد عرق ریزان
قیافه ی شهریور
از پشتِ تابوتم
لایه اوزن دیدنی ست
خورشید پدرم مرا در آغوش می گیرد
در من ذوب میشود
در او ذوب میشوم
صد میلیون سال نوری
و بقایای ذوب شده ام را به مادرم ” زمین”می تاباند.
باران خواهد آمد
سبز خواهم شد
و
دوباره
تابستانِ لجباز
با پسرانِ مغرورش
به استقبالم می آیند!!
“رازِک “
آخرین شعر سپید