آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

شعر نو

فصلِ پاییزِ دل انگیز رسید!

فصلِ من.. فصلِ فروغ

فصلِ سهراب، “منوچهر و پروانه وشاید همه ی مردم شهر”

فصل پاییز به زیباییِ برگ

چون جدا میشود از دستِ درخت

و به آرامی پَر،

ساده از خاطرِ من می گذرد…

وَ نگاهِ افق از روزنه ی پنجره اندوهِ مرا می شُویَد…

برو از واکس، زنِ کوچه ی بن بست بپرس !

کفش های منِ آواره چه شد؟

شاید امشب بروم …

شاید امشب کسی از دامنِ من برخیزد

“بوی هجرت می آید”

، دل من بوته ای از شب بوهاست ..

صبح می آید ومن کاسه آبی دارم

که در آن ماهی هاا آرزومندِ تماشای تواند…

ماه هجرت خواهد کرد…

آسمان تنگ تر از خانه اوست!

“باید امشب برود”

و من امشب بروم

به تماشای تنِ لختِ درخت…

من که از باغِ پراز پنجره با حنجره ی عریانم
هرچه با مردمِ این شهر سخن می گفتم

پاسخی، از لبِ افروخته ای، نشنیدم
های و هوی از چمن سوخته ای، نشیدم‌

کسی از مردنِ پروانه ای افسرده نبود
وَ کسی از غم یک پیرِ زن آزرده نبود

هیچکس دامنِ خود را به گِل آلوده ندید
کسی از چهره انگور خودش غوره نچید

چشم من پشته ی ابریست که باران دارد
آه! دستان من از سوز، زمستان دارد

“باید امشب بروم “

باید امشب همه ی دار و ندارم که تویی! بُگذارم

“وَ به سمتی بروم “که علف های تن باغچه اش خشک تر است

رو به آن سرخی برخاسته از قلبِ غروب…

“رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند” !

برو از واکس ، زنِ کوچه ی بن بست بپرس. ..

کفشم آماده نشد؟!!!

 

 

 

 

تلفیقی از شعر معروف ندای آغاز سهراب سپهری

از علی حسین جمالی “رازِک “

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند