آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

غزل ۱۱

عطرِ دستانِ تو چون عطرِ نمکدانها نیست
شر وشوری که تو داری به دلِ آنها نیست

بر سرِ سفره ی اندیشه دلم هُرّی ریخت
دیدم افسوس! حواسم به کفِ نانها نیست

طوری از حافظه ام کار کشیدم انگار
یادم از دغدغه یِ چشمِ پریشانها نیست

ژرف اندیش تر از پیش شدم اما کو!؟
ذره ای عاطفه در سینه ی انسانها نیست

قرن ها هست که در حاشیه افتاده کلید
قفل باز است و کسی حافظِ زندانها نیست

گره ها باز نشد باز، مگر کور شدند،
چشم ها باز نکردند به دندانها نیست

غصه خوردیم ولی چاره ی ما سیر نشد
دست بردار، هدف چاک گریبانها نیست

آنکه از مزرعه ی ذرت و گندم برخاست
خانه اش خاکِ سیاه تهِ گلدانها نیست

قهوه ی تلخ به شیرینی خوابیست عمیق
چونکه بیدار شدن عادتِ فنجانها نیست

کاش با مهرِ تو آغاز کنم درسم ‌را
با کتابی که دگر سهمِ دبستانها نیست

ریشه ی عقل اگر کرم خورد بی تردید
این گناهی است که برگردنِ قندانها نیست

ما در آغوشِ نسیم از همه جا رانده شدیم
ابرها رفتـــه و امیــد به بارانها نیست

عشق شایسته ی قُرب است نه قُربان گشتن
کشتن و کشته شدن حجِّ مسلمانها نیست

هدف این است که بی واسطه انسان باشی
بحث، امروز سرِ نیــزه و قرآنها نیست

اصلِ کاری دلِ من بود که تسلیمت شد
نسلِ آدم هدفش شادیِ شیطانها نیست

“رازِک “

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند