غزل ۱۵
دلم به چلّۀ این هندوانه ها خوش نیست
دلم پُراست پُر از رنجِ بی دماغی که
شب است و حالِ دلش را کسی نمی بیند
صدای بالِ کبوتر به گوشِ زاغی که…
کبوترانه بیا تا به حرفِ من برسی
پر از ترانه بیا در شبِ کلاغی که
هزار حرفِ نگفته میانِ لب هایت
سکوت می کنی از واژهای داغی که
سکوت می کنی و ماجرا، !
تو حدس بزن
هجوم سیل ملخ ها به سوی باغی که…
نه برگ مانده برایش نه میوه ای اما
برای شخمِ زمین مانده یک الاغی که
دلش به چلۀ مرداد و دی نمی چسپد
به باد رفته در این کور سو چراغی که…
“رازِک “
آخرین شعر سپید