آیینی ۳
در لابه لای چِک چِک شمشیر
آیینه ها با سنگ خو کردند
آن کینه های کهنه زخمی شد
زخمی که با خونش رفو کردند
خاکستری از آسمان برخاست
خورشید از چشم زمین افتاد
بال ملائک تا ابد می سوخت
وقتی که خجر را گلو کردند
گل های سرخِ سینه پرپر شد
زخمی تر از بال کبوتر شد
رگ های گلبرگ شقایق را
بر نیزها صدبار بو کردند
دنیای وحشی بود و جنگل بود
یک سو پلنگان نوبتی گرگان
چنگال خود را تیز و ِسرگردان
در جسمِ آهوها فرو کردند
آنها خدای جنگها بودند
آمیزه ای از رنگ ها بودند
شمشیرهای کینه هاشان را
با آسمانها روبرو کردند
با آسمانها سخت جنگیدند
خورشید را در ابرها کشتند
تقویم عشق آن روز برهم خورد
روزی که حق را زیر و رو کردند
“رازِک “
آخرین شعر سپید