غزل ۲۲
از نفس سالهاست افتاده
ریه ها از دروغ ، برخیزید!
مرگ خاموش را صدا بزنید
تا بیاید به دادتان برسد
دودمان نفس کُشِ تاربخ
سینه ها را پر از قفس کردند
مرده باشید آااای پرچم ها
بادی آمد به بادتان برسد
هیچ انگشت اتهامی را
سوی دژخیم ها نشان ندهید
نشکنید این غرور پوشالی
تا به دست نژادتان برسد
یکی آمد دو دستتان را بست
دیگری چشمتان ،ولی ،خوابید
عده ای آمدند تا آفت
ضربه بر ،اعتقادتان برسد
مثل آنها که در خیابان ها
مثل آنها که در هواپیما
منتظر میشوم که پرچم ها
وقت پرواز شادتان برسد
رازک
آخرین شعر سپید