غزل ۶
من به آرامش درختان هم
می دهم نمره مسلمانی
غیر از آن بیدها که می لرزد
پشتشان در هوای طوفانی
سبزم از هرچه سبزتر از برگ
پَرتر از بالِ کفتری در باد
اشک تر از تمام ابر و دلم
گریه تر از نسیم بارانی
مرز بین نسیم و طوفانم
در گلویم مسیر پیچکهاست
بر زبانم تلاوتی خاموش
از دلم پرکشیده قرآنی
نینوایم پر از گلوی غریب
و دمشقم به انتهای شکیب
به دلم کوفیانه دل بستند
مردمـانِ گسسته پیـمانی
کعبه ای ظاهرا مکعبی اند
کافری در لباس مذهبی اند
گوسفندانِ ذبحِ ابراهیم
گرگ را می برند چوپانی
ای شترها به کوه ها بزنید
غارها عنکبوت می خواهند
جبرئیلی دوباره لازم نیست
جز بلالِ منــــاره جنبانی
غارها ای تمام پستـو ها!!!
روی دیوارهایتان خطی است
خطی از نقش یک کبوترِ خیس
زیرِ یک چتر وُ نیست بارانی
“رازِک”
آخرین شعر سپید