آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

غزل ۹

مغزهایی که پایشان بسته ست
مثل میخند بر سرِ دیوار
دورشان پشته پشته خارِ شتر
سویشان قبله قبله آتشبار

مغزهایی که راهشان باز ست
آنطرف پشتِ مرزهایِ غریب
حسرتِ ماندنی به دل دارند
حسرتِ ماندنی بدون حصار

کوچی از کوچه هایِ کوچکِ شهر
یا که از کوه هایِ کوهانی
فرق دارد مگر؟
چه فرقی هست؟!
بین رفتن به خواست یا ، اجبار

هرکجا می رویم زندان ست
دست‌هامان به میله ها گره وُ
آن طنابی که آبمان می داد
زد و تبدیل شد به چوبه ی دار

ذوق مرگی زیاد هم بد نیست
بگذارید تا که من بروم
وَ بمیرم میان آن دشتی
که سراب ست پشتِ آن انگار

عده ای در میان آتش و دود
شده اند آب ، تا شود خاموش
آتشی که لباس ها زده اند
بردلِ جنس هایِ در انبار

عده ای هم برای ماهی ها
قهرمانانِ موج ها شده اند
تا دوباره میان بشکۀ نفت
خواب کبریت ها شود بیدار

آسمان هم در اوجِ پروازش
بر سر قلّه ی بلندِ دِنا
اشک تا ریخت….
دست و پا گم کرد
بین آن برف های نا هموار

این همه هدیه زمستان است!
زور بهمن به کوه می چربد
مشت هایی که کوفتیم از خشم
بر دهان شد نمونه ی خروار !

پس چه می گوید این جزامیِ مست
این دغلباز ، قصه گویِ شلوغ
این که آتش گرفته در دهنش!!
این ثنـــا گویِ بی حیا “اخبار”

 

 

“رازِک “

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند