غزل ۲۱
بسم رب شهید آوردند از شلمچه کبوتری بی سر
از شلمچه هنوز می آید بوی باروت جانماز پدر
استخوان های منتظر در خاک ،که هم آغوش مین ،شدند! امروز
بازهم تکه تکه می آبند ،بازهم انفجار در کشور
هر طرف تکه ای که گل داده هر طرف غچه ای پراکنده
روی هر خاک تیره آغوشی،پسری آرمیده با مادر
ای هویزه چراغ را بردار تا به دنبال لاله ها بروی
شب که شد با پلاک ها برگرد شب که شد از ستاره ها بگذر
رادیو را دوباره روشن کن ،شوق رفتن به کربلا دارم
با صدای شهید آوینی با نوای حزین آهنگر
دل من چون جزیره مجنون ،از شهیدان سراغ می گیرد
گاهی از فکه گاه هور العین ، می رود پابه پای این لشکر
سجده های معطری دارند ،هرشب از لابه لای شب بوها ،
بوی مهر نماز می آید سمت چذابه ! تا پل دختر !
صدو هفتاد و پنج ماهی را، دست بسته به آب اندازید
خبر از کربلای چار آمد صدو هفتاد و پنج همسنگر
این پوتین ها چقدر گل دادند ،پای رفتن نداشتند انگار
از زمینت نمی شود دل کند ،دشت آزادگان ! بیا بنگر
رمز آزادی تو یا زهرا ،رمز آبادی تو یا مهدی
ای وطن تکه تکه می شوم تا تو ، خم به آبرو نیاوری دیگر
“رازک”
آخرین شعر سپید