غزل ۲۳
در این قفس پرواز رویای عجیبی است
افتادن و چرخیدنِ صدبار سیبی است
وقتی که تنهایی و با غم می نشینی
غم یارِ خوب اما رفیقِ نانجیبی است
انـــگار ما را از گِــــل غم آفــریدند
در سینه های ما غم و دردِ غریبی است
دیگر نمی پرسد کسی احوال کس را
زیرا زمانِ قحطی و ظاهر فریبی است
چنگـــیزهای وحشــی تاریخ رفتند
اما به گردنها نشان هایِ صلیبی است
پــرواز تنها تو ،قفــس تنها تو هستی
این واژه ی ” تنها “، تو را تنها نهیبی است
بگـــــذار آدم ها بیایند و بگویند
دنیا چه جای دردناکِ پُرنشیبی است!
رازک
آخرین شعر سپید