آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

سپید ۴

جغرافیا چه واژه دهن پرکنی!
و دین چه اصطلاح ترسناکی!

شاید من حاصل عشق بازی همسرانی
در هزاره چهارم قبل از میلاد باشم
در حاشیه رود نیل!
در حیرتم !
چگونه زنبورها مرا گرده افشانی کرده اند؟
و پدرهااا مرا پشت به پشت به کمر کشیده اند؟
و‌ مادرها مرا در گلدان خود به بار آورده اند.
چگونه به این سمتِ زمین‌ آمدم؟
با شترها؟
یا خزیدنِ کرم ها در جسدهای مومیایی؟
یا در کوله بار سربازی گریخته از مصر؟
– نمی دانم !!
فقط می دانم
من انسانم !
قبل از اینکه خط های قرمز منحی و شکسته
محمد را از مسیح و مسیح را از زرتشت
و زرتشت را از بودا، جدا کرده باشند.
من انسانم قبل از تاریخِ سرقت
قبل از پایگذاری سلسله ی دروغ در کرانه ی باختری!!
و مردی که در قطب شمال هر روز
به یخ ها سلام می کند انسان است
کودکی که در افریقا استخوانش تنها مانده ،
انسان است
زنی که در تایلند با شوهرش دفن می شود
انسان است
من انسان بودن را
از چوپانیِ گله های مردم آموخته ام
وقتی که هنوز چراگاه ها مرز بندی نداشتند.
من سرآمد بودن انسان را
از رنگ ‌سیاهی آموختم که
برفراز مناره ها نور را
به خانه ها می پاشید و بهشت را بارور می کرد.
پس شایعه کرده اند:
“که بهشت فقط سرزمینِ مادری من است.
و جهنم ارثِ آدم هایی ست که
من آنها را نمی شناسم “

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند