سپید ۴
جغرافیا چه واژه دهن پرکنی!
و دین چه اصطلاح ترسناکی!
شاید من حاصل عشق بازی همسرانی
در هزاره چهارم قبل از میلاد باشم
در حاشیه رود نیل!
در حیرتم !
چگونه زنبورها مرا گرده افشانی کرده اند؟
و پدرهااا مرا پشت به پشت به کمر کشیده اند؟
و مادرها مرا در گلدان خود به بار آورده اند.
چگونه به این سمتِ زمین آمدم؟
با شترها؟
یا خزیدنِ کرم ها در جسدهای مومیایی؟
یا در کوله بار سربازی گریخته از مصر؟
– نمی دانم !!
فقط می دانم
من انسانم !
قبل از اینکه خط های قرمز منحی و شکسته
محمد را از مسیح و مسیح را از زرتشت
و زرتشت را از بودا، جدا کرده باشند.
من انسانم قبل از تاریخِ سرقت
قبل از پایگذاری سلسله ی دروغ در کرانه ی باختری!!
و مردی که در قطب شمال هر روز
به یخ ها سلام می کند انسان است
کودکی که در افریقا استخوانش تنها مانده ،
انسان است
زنی که در تایلند با شوهرش دفن می شود
انسان است
من انسان بودن را
از چوپانیِ گله های مردم آموخته ام
وقتی که هنوز چراگاه ها مرز بندی نداشتند.
من سرآمد بودن انسان را
از رنگ سیاهی آموختم که
برفراز مناره ها نور را
به خانه ها می پاشید و بهشت را بارور می کرد.
پس شایعه کرده اند:
“که بهشت فقط سرزمینِ مادری من است.
و جهنم ارثِ آدم هایی ست که
من آنها را نمی شناسم “