سپید ۵
پَری رها از
تکیدنِ بال پرنده
برگی معلق در باد
جدا از انگشتانِ درخت
سرنوشتِ تو را رقم می زنند
پرنده های رها و معلق.
شاید درونِ حوضی که
مورچه ای در آن
به نجات می اندیشد
و در ژرفای آتشی که رهگذران
به جان جنگل انداخته اند
روزی فرشتگان
به دیدار تو در آرامگاهت
می آیند
شاید با بال های سفید
شاید با گرزهای آتشین
و تو را غسل میدهند
درحوضی که
سرزمین مورچه ی نجات یافته بود
و تو را از مسیر پلی
به جنگلی می برند که
محلِ عبورِ عابران پیاده است
یا شاید میانِ آتش افروخته ی رهگذران
شاید میان برگ های بجا مانده
از باد بگذری
ببینی که باد زلزله ایست
که تکان می دهد تا
درخت برگ بریزد
و پرنده پَر
به افتخارِ بهشت
به انزجارِ جهنم!!
“رازِک”
آخرین شعر سپید