سپید ۲۸
اندوه مادر زاد
را
باخود می برم
در لای دیواری دفن کنم
تابوتی سیاه در من چنگ می زند
از حواس پنجگانه…
غروب شد و هنوز…
دیوارها بلندند
دست به دامن مادر می زنم
حسی از جسدم می گوید
لاغر شده ای برخیز
تا سهم دردهایت را دارو
به گور ببری
من گرسنگی ام را
به گور خواهم برد
و تشنگی ام را
به اقیانوس اطلس .
حوالی پنج شنبه
با قطارهای رفت
عازم هیچلندم
شمالی ترین جای تاریخ
که هرگز
کشف نشد
من هستم
رازک
آخرین شعر سپید