سپید۳۳
صبح با جنجالِ گنجشک ها
پرندگان شلوغ
سرنوشتِ پر هیاهو
بر شاخ و برگ درخت آغاز می شود
و سینه به سینه
از بر می کند زمین را
و آفتاب را ….
فضای خالی بین شاخه ها
پنجره ایست رو به خوشبختی !
دعا کنیم باران بیاید
*گُروها* پر شود
نخل ها مو پریشان کنند در “تیفون”
فصل تاره ست ، تارم را بیاور *لیلا*
از این به بعد من به *تاپو* چنگ می زنم
و تو بر *هاسک* غبار گرفته گوشه *کپر*
چنبره بزن ، انگار نان نداریم
کلافه ام مثل پرّه که می چرخانی
می ترسم پشم هامان تمام شود
تا میش ها به *کُلــّه* برگردند ،هزار روز فاصله است
*عامو صفر* چوپان ناسپاس
غُر می زند امسال علف نیست
من دست هایم را برایت می کارم
هرچه بادا باد !
شاید گندم داد شاید هم *شودر*
دیگر به آسمان نگاه نکن
ابرها بی نگاه تو هم می بارند
این روزها …. کسی
منتظرِ جاشویی که از دریا
پسرِ *دی رضا* که از سربازی
یا خواستگارِ دخترِ دم بختِ *میش خدر* نیست!
منم و غبار!
بر سجاده ای که سین اش
خط های فاصله دار سفید
به سمت خداست…
آمده ام پشت تپه های امامزاده
منتظرِ او باشم!! ….
رازک
آخرین شعر سپید