سپید۲
بگذار ببوسمت میان برگ ها
باشکوه
با شراره شبنمِ داغ
لای پیراهنِ بنفشه
که هنوز تب دار ست
عبورِ درختان قابل شناسایی نیست
و ادراک سهمگین رفتنت
به سمتِ آسمان ،
تو یادگار آفتابی
از پشتِ کوه های
صبح برانگیز
چه حادثه سفیدِ دردناکی ست
پای طاووس ها رفتنت را
جشنگرفته اند
بی سلیقه ها
سیب را
با پوست گرگدن می خورند
کارد به رگ های سپیده که می رسد
پرستوها آواز می خوانند
و پروازشان
گناهی نابخشودنی ست
وقتی که
تو نباشی!!
“رازِک”
آخرین شعر سپید