سپید ۳
عاشقانه ضرب میشوم
در عددهای ناتوان سفید،
در اثبات قضیه ی کوزه های سفالی
چقدر وقت صرف می کنم،
من با کودکیم
از سمت دهلیزهای بی خیالی،
آمده ام
پاک اما بازیگوش
گریزپا اما سر به زیر
در خواب های سیاه و سفید دست و پا می زنم
از پتو پرت میشوم
انگار از پرتگاه می افتم
روی علف های رنگ پریده
شَبَح هایی که در کودکیم از نور فانوس
به سمت دیوار می آمد،شبها رهایم نمی کنند
خروس ها دیگر سپیده دم چُرت می زنند
صبحِ بی خروس صبحِ دل انگیزی نیست
هرچند من هنوز بوی صبح میدهم
و برآمدن آفتاب
از پشت گوشهایم دیدنی است،
شرقی ها می دانند چه می گویم ،
قصد ندارم بازار گرمی کنم ،
چون هوا سرد نیست!!!
“رازک”
آخرین شعر سپید