دسته بندی نشده
رباعی آیینی
رباعی
تصویر دو مرد در غدیر افتاده
آیینـــه در آیینه اسیر افتاده
چشمان همه به آسمان دوخته است
انگار از آسمان امیر افتاده
رازِک
در سوگ مژگان عزیز
دوبیتی
با شبنم خود تو را بشویم ای گل
آنگــاه به عمقِ جان بگویم ای گل
نشکفته! چـرا ز باغ چیدند تو را
من مثلِ تو را کجــا بجویم ای گل
رباعی
ای مرگ، درخت ما ثمر داشت هنوز
دریای امیـــــد ما گُهر داشت هنوز
“مژگان” که جوان بود، نمی دانستی
“مهتاب” به مادرش نظـر داشت هنوز
رباعی
من گــریه ام و تو در قیاسی ای اشک
از گریه چه مانده جز لباسی ای اشک؟
هـــر روز شنـــــــاوری درونم امـا
امــروز چــقدر ناشنــاسی ای اشک؟
“رازِک “
آخرین شعر سپید