شعر سپید
سپید ۳۵
تو در گلدان مادرت روییدی آبانماه
و سرت را با شبنم صبحگاه شستند
گریه می کردی و آفتاب هنوز
طلوع نکرده بود
بی درنگ ابری سر رسید و بارانی بارید
آسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟
خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میداد
و مادرت می خورد تا شیر بیاورد
شیر آورد و در تو جاری شد
تا روان شوی به اوج آفرینش
با بزها بازی کنی “آغوز” بخوری قد بکشی درخت شوی
دستت به آفتاب برسد
موهای سفید آسمان را نوازش کنی
هر سال که گذشت اما،
دلت تنگ تر شد
بارت سنگین تر
قدت خمید و آفتاب داغ تر
دستت کوتاه و آسمان بلندتر
حالا تو درختی از فصل گرمی
که پرندگان بر دستانت آواز
می خوانند وغروب را تماشا
می کنند بی آنکه دلگیر شوند .
رازک
- *تاپو : خمره ای بزرگ و سفالی که قدیم در آن خرما نگهداری میشد .
- * دوشو : شیره ی خرما
سپید ۳۴
پاییز
پیچیده در چشمت
و شب
خوابیده در مویت
بهار ،
انگار گل های رنگارنگِ دامنت
وقتی تابستان
در کف دستانت عرق می ریزد در اعماقِ قلبت
زمستانی سخت
در راه است و من منتظرِ یخبندانی بی سابقه
در خیابانم .
“رازک “