آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

شعر سپید

سپید ۲۹

بالای کوه ایستاده ، فانوس به دست
از لای ابرهای تیره، دنبال ماه می گردد
مردی که خودش را در کلبه ی
حقیرانه اش به دار آویخته است

********

مادری را که بر سینه اش گندم می کاشت
تا کودکانش نان حلال بخورند
امروز به آرامگاه سالمندان می برند
کیسه ی سفید تنش نشان آسیابانی ست
که قحط سالی را خبر می دهد!

*******

کتاب ها غبار خورده اند
و قفسه ها تار بسته اند
باید تاریخ انقضای کتاب ها
روی جلدشان نوشته میشد
چرا بهداشت به کتابخانه ها گیر نمی دهد؟!

*******

سهم من از منظومه شمسی
کلاهی ست که زمین بر سرم گذاشت
درختی که زیر آن فریاد شد…
سیب آدم و زمین !
تاریخ عقب کشید
و فرشتگان فریاد زدند
جنگ آدم و زمین!!

 

 

 

 

رازک

 

 

 

 

سپید ۲۸

اندوه مادر زاد
را
باخود می برم
در لای دیواری دفن کنم
تابوتی سیاه در من چنگ می زند
از حواس پنجگانه…

غروب شد و هنوز…
دیوارها بلندند
دست به دامن مادر می زنم
حسی از جسدم می گوید
لاغر شده ای برخیز
تا سهم دردهایت را دارو
به گور ببری
من گرسنگی ام را
به گور خواهم برد
و تشنگی ام را
به اقیانوس اطلس .
حوالی پنج شنبه
با قطارهای رفت
عازم هیچلندم
شمالی ترین جای تاریخ
که هرگز
کشف نشد
من هستم

 

 

 

 

رازک

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند