شعر سپید
سپید ۲۵
برف برکوهان کوه ها نشسته…
و قله ها ، شترانِ آبستنی
که به مکه می روند…
مسیر شب کوتاه ست
و ستاره پیاده به خانه باز می گردد. .. .
طلوع ، هرچند به نام ِخورشید
اما آغازِ توست…
فردا می رسد با زنبیلی از بهار،
شکوفه ها را پارو کن…
اما خزندگان زمین، پر از عصای دوسر
آغوش گشوده اند تا نیل !
شاید
هُ
ب
و
ط
ی دیگر
بهشتی متروکه به دنبال دارد
و سیبی کال!
اصلا آسمان حالش خوب نیست!
از زمانی که مسافرانش به زمین نشستند
دو مسافرِ سرگردان!
چهار مسافر و همینطور مسافر…
چقدر گندم ها نافرمانند…
در سرزمینِ مادری اشان و در خوابِ پادشاه…
خوشه های لاغرِ گاو !
“رازِک “
سپید ۲۴
نیمه ای از وطنم آبی شد
سرخ شد،
به گِل نشست
غواص های خاکی!
آغوش بسته را باز کنید،
دریا می آید
سنگرها جان گرفتند و خاک ریزها
کودکان !
پدران شرمسار، همیشه شرمسار!
و دوباره تانک هااا
چقدر گریه کنم؟
خوزستان !
اقیانوسی خروشان
لرستان یا آبستان
گُلستان یا گِلستان
چادر پشتِ چادر
چقدر چادر!
چقدر کرمانشاه!
“آب را گِل نکنید،
در فرو دست انگار
کفتری می خورد آب”!
کودکی شاید عروسکش را جستجو می کند
مادری کودکش را
خدایا اقیانوس را آرام کن
شاید چادرها بخوابند!
“رازِک “
وقتی که سیل آمد
آخرین شعر سپید