آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

شعر سپید

سپید ۲۱

 جنگل
کوه
دریا

پشتِ نگاهی زرد،
آسمانی سبز است “جنگل”

وقتی ستاره ها می خوابند
بهانه ی محکم طبیعت “کوه”
برای جداماندمان کافی ست

کمی فکر کن!
تقویم جعلی ست
شنبه ها اول جمعه بودند
و روزهای دیگر :
یک . دو. سه…
انگار موجی سرگردان!
که ما را می بلعد”دریا”

درخت
رود
ساحل
و
ابر، جزیی از من که می بارد
کتاب ها نمی فهمند ، موضوع چیست!
آدمِ پشتِ نقاب
دغدغه ی فردای من است…
امیدوارم گنجشک باشم بخاطر درخت
و ماهی در خاطر رود
و جای پایی در خاطر ساحل
تا خوب بفهمم…
خوب فهمیدن بهشت است
و نفهمیدن جهنم …
جهنم را نمیشود دکتر برد
دکتر را چرا !!!

“رازِک “

سپید ۲۰

دختری از کوه پایین آمد
دردش پلنگ …
و دندان شیری اش به گردن
گرگ ها بو کشیدند
از پلنگ به دام گرگ ها افتاد
قرن بیستم میلادی
شروع کریسمس ، آتشی که بجان
کاج هاست …
کودکی که ایستاده به دنیا آمده
مادرش قربانی شب های معبد بود
خدایان ترسیدند، به انتقام برخیزد…
مجسمه های هولناک دست می زنند
انگار عروسی هُبل است…
لات به زبان خاگستری برای دخترک
شعر می خواند.
سرخ پوستی از پشت چادر جیغ …
ماه را نشان می دهد …
وقت شیون خروس هاست.
صبح بعد از جنگ های صلیبی
به شهرها باز می گردد.
تابوی خدای هفت رنگ شکست.
اینجا کودکی دست به عصا راه می رود
تابوت مادرش در جیب …
کبریت حرف آخر مادرش بود.
و نسخه ای که خطش چکشی…
با صدایی ارام در گوش مسافر زمزمه می کرد
چشم هایت را بتکان… چیزی به بال کبوتر نمانده
انتهای شب بیداریست. دل ها درمسیر باد خاموشند.
بگذارید دخترک از کوه بیاید
و پلنگ را در آغوش بگیرد…

 

 

“رازِک “

 

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند