آخرین نوشته ها
شناسنامه ادبی شاعر
رازک - علی حسین جمالی

علی حسین جمالی " رازِک "

تولد: آبان‌ماه ۱۳۵۲_ شهرستان تنگستان ( استان بوشهر) شغل: دبیر

ساکن شهر عالیشهر

آغاز فعالیت ادبی: بهمن ماه ۱۳۶۵ _تنگستان

اهم افتخارات ادبی:

۱. مقام اول مسابقات فرهنگی هنری دوره دانش‌آموزی (سال ۶۸ و ۶۹)

۲. مقام اول کشوری در رشته شعر در دانشسراهای تربیت معلم کشور (سال ۱۳۷۰)

۳. مقام‌های برتر استانی در جشنواره های شعر ریحانه؛ پرسش مهر ، غدیر ( استان بوشهر)

۴. مقام برگزیده جشنواره های شعر پرسش مهر، اعتکاف،مهدویت و.... (شهر قم)

قالب شعری: - کلاسیک (غزل، رباعی)- شعر نو ( شعر سپید)- فولکلور ( گویش تنگستانی )

موضوعات شعری: آیینی، اجتماعی، عاشقانه، طنز و...

غزل

غزل ۲۶

جمعه از دور دست می آید
نه چراغی نه نورِ بی نفسی
نه نسیمی برای آرامش 
نه  تبر تا که بشکند قفسی

نه عبایی به بر نه شمشیری
نه به اسبی سوار ، می آید
نه به لب آیه ای و تکبیری
خسته و بیقرار می آید

آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟
دلمان آتش است و خاکستر
نه کسی گریه می کند  با ما 

نه کسی خنده می کند دیگر

آه ای جمعه خسته ایم ازحرف
همسفر شو ، پیاده تا برویم
شاید او جایی از همین دنیا
منتظر مانده تا که ما برویم

” رازک”

غزل ۲۵

بارانِ اشک و کوچه ی بن بست
گل می دهد به یادِ تو تا هست
سرمی کشم تمام تنت را
در جرعه ای بنام لبت، مَست

 

سرمی برم تمام خودم را
درخوشه ی نگاهِ تو انگور
می گسترم تمام تنم را
در آفتابِ عشقِ تو یکدست

 

ای آفتاب شعله برانگیز،
ای ماهتاب زرد دلآویز
ماهی که دیده چشم تو دریا
عهدی به شوقِ چشم تو می بست

 

دشتی گشوده دامنِ پُر گُل
سیبی که کرده تکیه به سُنبل
سَروی که داده شاخه به بلبل
شورآفرین به شوق تو سبز است

 

ابری شدی به بارش باران
جاری شدی به دشت و بیابان
چون رود سرکشی و خروشان
صد کاروان به راهِ تو پیوست

 

ای عشق ، عشق، عشق دل انگیز
فانوس سرخ سبز سحر خیز
تا بگذرد این زردی پاییز
برخیز و بیا ساقی سرمست

 

 

رازک

آخرین شعر سپید
  • تو در گلدان مادرت روییدی   آبانماهو سرت را با شبنم  صبحگاه   شستندگریه می کردی و آفتاب هنوزطلوع نکرده بود بی درنگ ابری سر رسید و  بارانی باریدآسمان هم با تو گریه می کرد بی انکه بداند چرا؟خرمای” تاپو” بعد از سه ماه “دوشو” پس میدادو مادرت می خورد تا شیر بیاوردشیر آورد و در تو جاری

آخرین غزل
  • جمعه از دور دست می آیدنه چراغی نه نورِ بی نفسینه نسیمی برای آرامش نه  تبر تا که بشکند قفسینه عبایی به بر نه شمشیرینه به اسبی سوار ، می آیدنه به لب آیه ای و تکبیریخسته و بیقرار می آید آه ای جمعه ، جمعه مهدی کو؟دلمان آتش است و خاکسترنه کسی گریه می کند