شعر نو
از نو بساز کودکیم را
چقدر دلتنگم …
کجاست آغوشت ،
کجاست لبخندت؟
بیا برای دیدن فرزند خود
درآ از خاک
دوباره کودک خود را به خنده ای بنواز
دوباره گریه من را
به شانه ات بسپار
منم غریب خسته ی
بی تو ، چکار باید کرد ؟
“رازک”
سپید ۳۴
پاییز
پیچیده در چشمت
و شب
خوابیده در مویت
بهار ،
انگار گل های رنگارنگِ دامنت
وقتی تابستان
در کف دستانت عرق می ریزد در اعماقِ قلبت
زمستانی سخت
در راه است و من منتظرِ یخبندانی بی سابقه
در خیابانم .
“رازک “