جنگل سلام
جنگل سلام
مثل تو از دست رفته ام
آتش گرفته برگِ من از
دستِ روزگار
مرداد پا به ماه و
زمین درد می کشد
دندان به لب گرفته از
این رنج بی شمار
شش ماه بین چشم تو تا
صبح فاصله ست
دی شد شب است
برف سیاه آمده،
ببار ¡¡¡
غزل ۲۵
بارانِ اشک و کوچه ی بن بست
گل می دهد به یادِ تو تا هست
سرمی کشم تمام تنت را
در جرعه ای بنام لبت، مَست
سرمی برم تمام خودم را
درخوشه ی نگاهِ تو انگور
می گسترم تمام تنم را
در آفتابِ عشقِ تو یکدست
ای آفتاب شعله برانگیز،
ای ماهتاب زرد دلآویز
ماهی که دیده چشم تو دریا
عهدی به شوقِ چشم تو می بست
دشتی گشوده دامنِ پُر گُل
سیبی که کرده تکیه به سُنبل
سَروی که داده شاخه به بلبل
شورآفرین به شوق تو سبز است
ابری شدی به بارش باران
جاری شدی به دشت و بیابان
چون رود سرکشی و خروشان
صد کاروان به راهِ تو پیوست
ای عشق ، عشق، عشق دل انگیز
فانوس سرخ سبز سحر خیز
تا بگذرد این زردی پاییز
برخیز و بیا ساقی سرمست
رازک